سلام شالیکاران گیلانی به امام رضا(ع) از دل شالیزار
اقتصادی
بزرگنمايي:
نسیم گیلان - فارس / وقتی پاها در گل است و دل در آسمان، وقتی دستها در کار نشاست و چشمها در انتظار، ناگهان صدای صلوات میپیچد و پرچم سبز رضوی وارد مزرعه میشود؛ گویی حرم آمده تا زیارت شود. شالیزارهای گیلان، این روزها میزبان پرچم امام رضا شدند و کشاورزان، از دل خاک سلام دادند به آسمان هشتم.
دهه کرامت امسال در گیلان رنگ و بوی تازهای داشت نه فقط به خاطر تقارن با ایام تولد حضرت معصومه سلام الله علیها و امام رضا علیهالسلام بلکه به خاطر قدم گذاشتن پرچم متبرک حرم رضوی به قلب شالیزارهای شمالی.
شالیزارها عمو محمد، یکی از همان نقاط سبز و پرآب غرب گیلان بود که مردمانش سالهاست زندگیشان با برنج و عشق به اهلبیت گره خورده. آفتاب هنوز نیمهجان بود که صدای ماشین خادمیاران در جاده پیچید. کشاورزان در مزرعه بودند. زمین پر از آب و گل، آینهای شده بود برای آسمان. زنان با چادرهای گلدار، شلوارهای تا زانو و دستانی تا مچ گلی، سرگرم کاشت نشا بودند. مردان با قوزکهایی در گل فرو رفته، بجار را صاف میکردند. نشاها یکییکی در دل خاک مینشستند، بیآنکه کسی بداند چند ثانیه بعد، شالیزار متحول خواهد شد.
پرچم سبز و طلاکوب حرم رضوی با دستان پر مهر خادمیاران رضوی آرام وارد شالیزار شد. صدای صلوات، بیهیچ اعلام رسمی، در مزرعه پیچید. دستها از نشا ایستادند، نگاهها جمع شد به آن سبز روشن که با باد نرم بهاری گیلان، میرقصید. نه صدای بلندگو بود، نه صحنهسازی؛ فقط یک پرچم، چند خادم و دلهایی که از دیرباز به مشهد گره خورده بودند.
یکی از خادمان، پرچم را آرام در شالیزار چرخاند. مردان و زنان کشاورز با دستهای گلی به استقبال آمدند. زن مسنی جلو آمد. دامن گلیاش خیس بود، گِل به زانوهایش چسبیده، دستش را بالا آورد و گفت: «سلام آقا جان...» صدایش لرزید. پرچم را بوسید و زمزمه کرد: «بیست ساله نذر کردم مشهد برم، نشد… حالا خودت اومدی، خوشاومدی!»پیرمردی از آن سوی مزرعه، با کمک نوهاش آمد. عصا در گل فرو میرفت. آرام پیش رفت، خم شد، پرچم را بوسید. اشک از چشمانش پایین ریخت. گفت: «ما قدیما شالی میکاشتیم تا خرج سفر مشهد جور کنیم. زنم هم نذر کرده بود... خدا رحمتش کنه. امروز انگار خودش باهام اومده زیارت.»
خادمان نمک متبرک صحن را در بستههایی کوچک به کشاورزان دادند. بعضیها آن را در گوشه روسریشان بستند، بعضی در جیب پیراهن، یکی آن را روی خاک شالیزار پاشید و گفت: «به نیت برکت محصول امسال.»
بازار ![]()
سپس شیشههای عطر صحن بین مردم منطقه و شالیکاران پخش شد. نوجوانی در شالیزار شیشه را باز کرد، نفس عمیقی کشید و گفت: «مامان این بوی امام رضا علیه السلام میده!» مادرش سر تکان داد: «یاد روزای زیارتم افتادم، حرم رفتن و چای صحن نوشیدن…»حتی لحظههای کوتاه هم تأثیر عمیقی گذاشته بود. آن روز شالیزار، فقط زمین نبود. یک صحن معنوی شده بود. زیارتی دستهجمعی، با پاهای گِلی، اما دلهایی پر از نور. حتی پرندگان مزرعه هم ساکت شده بودند.
پرچم امام رضا، فقط نماد نبود. برای این مردم، حضور بود. امید بود. برکت بود. یادآور روزگاری بود که مردم با فروختن برنج پاییزهشان راهی مشهد میشدند؛ زیارتی که امروز با عطوفت رضوی، بدون سفر، در دل نشاهای سبز اتفاق افتاد.
وقتی خادمان رفتند، مردم هنوز ایستاده بودند. بعضی به گامهای رفتن خادمان خیره، بعضی با اشک در چشم و نگاه به نمک متبرک و بعضی هم زیر لب ذکر میگفتند. یکی از زنان جوان گفت: «این دلها هنوز لبریز از عشقه… حرم فقط دیوار و گنبد نیست، همین شالیزاره وقتی امام رضا مهمونشه.»دهه کرامت در گیلان، با سلام کشاورزان به پرچم متبرک، به پایان نرسید؛ آغاز شد. آغازی دوباره برای پیوندی عمیقتر میان مردم خاک و امام نور.
-
يکشنبه ۱۴ ارديبهشت ۱۴۰۴ - ۱۸:۱۰:۵۳
-
۸ بازديد
-

-
نسیم گیلان
لینک کوتاه:
https://www.nasimegilan.ir/Fa/News/814967/