«اتحاد» به روایت داستاننویس
مقالات
بزرگنمايي:
نسیم گیلان - اعتماد / غزاله علیزاده، یک سال پیش از آنکه در جنگلهای جواهرده، جانش را بر سر شاخه درختی آویزان کند و برود، داستان «تالارها» را نوشت؛ بهار 1374. روایتی از زندگی یک مرد در یازده فصل .
علیزاده، عشق، تنهایی، سیاست، تاریخ و تحولات جامعه را در هم تنید و چکیدهاش شد زندگی پرویز اتحاد که پیوسته در رفتوآمد به تالارهای هنری است. مردی که میخواست در چهلسالگی خودکشی کند اما داستانش را در یازده فصل تا آستانه پنجاه و پنج سالگی خواهیم خواند؛ فصل اول درباره پرویز اتحاد، دوم درباره جامعه هنری اوایل انقلاب، سوم درباره آشنایی با افسانه، چهارم درباره دوران پس از جدایی از افسانه با وجود یک پسر، پنجم درباره التهاب دوران انقلاب، ششم بازگشت به گذشته، افسانه و عشق، هفتم درباره زوال افسانه، هشتم درباره دوره اشغال سفارت امریکا، نهم درباره تحول، دهم درباره یأس و فصل یازدهم درباره زوال نسل اتحاد است.
راوی، سوم شخص محدود به ذهن پرویز اتحاد است. روشنفکری که شعر میگوید، نقد مینویسد، برای زنان جذاب است، با هنرپیشههای محبوبش همذاتپنداری میکند، عینک گرد دور سیمی میزند و ریش چند روزه میگذارد تا شبیه چخوف شود و میگوید: «حتی اگر یک نفر مرا بفهمد، هر چند صد سال بعد، برایم کافی است».
علیزاده برای ساخت شخصیت پرویز اتحاد آنقدر ریزبین است که حتی رفتارهایش را بین دیالوگهایش، داخل پرانتز شرح میدهد: «ابتذال پشت ابتذال، شیر خشک و کهنه بچه، (به همصحبتان خیره میشد، میخواست تاثیر حرفهای خود را در نگاهشان ببیند، سر را با رضایت تکان میداد) مشق شب و تکلیف مدرسه. تا زمانی که (چوب کبریتی برمیداشت، درزِ بین دو دندان پیشین را خلال میکرد) یک قلتشن، بیهیچ قرابتی با تو، پیش رویت میایستد «پدر» صدایت میزند.»
پرویز اتحاد به عنوان تیپی از روشنفکران پرمدعای زمانه، فصل به فصل با گذر زمان تغییر میکند. در هیاهوی انقلاب مردی است با بارانی کهنه که به تماشا میایستد. خبری از درخشش در مهمانیها و بارنشینی نیست. نقش زنان در زندگیاش کمرنگ شده چنان که «شکل دستها و بینیاش را فراموش کرده بود. تنها خطوط صورتی لاک ناخنش در فضا پیش چشمهای مرد میآمد: ده ناخن بلند و انگشتری از نقره به شکل جمجمه». اتحادی که دوره جوانی میگفت: «باید از این ویرانسرا بیرون بروم» در میانسالی میگوید: «امکان ندارد سرزمینم را ترک کنم.» او هنگام اشغال سفارت امریکا گوشهای ایستاده و باقالی میخورد، در راه رسیدن به پیری در انزوا و آشتی است و به قول خودش «دیگر عشقی نیست. همه یک جورند، خستهکننده.» به پنجاه و پنج سالگی که میرسد، تنهاست. حافظهاش خوب کار نمیکند. نقادی سهلگیر شده و میگوید: «دلم میخواهد در خاک خودم برویم.» در پایان، با مردی پریشان روبروییم که گویی از خوابی به خواب دیگر میرود و مراسم خاکسپاری فروغ را به خاطر میآورد. او با نوای ویولن دختر جوان عضو ارکستر، در خلسه با فراز و فرود اجرای قطعه «ممد نبودی ببینی» به استقبال مرگ میرود و از جا میپرد: «شهر آزاد شد» و میافتد درون گودال.
پرداخت شخصیت پرویز اتحاد یکی از نقاط قوت داستان «تالارها» است. شخصیت زن داستان نیز با زمان دگرگون میشود، افسانه عطایی، زن تحصیلکرده و از فرانسه برگشتهای که ابتدای داستان با اعتماد به نفس و اجتماعی است، مدتی بعد از ازدواج میگوید: «احساس بدی دارم، فکر میکنم از صحنه زندگی کنار گذاشته شدهام. هویت من در تو حل است؛ هر جا میروم میگویند زن فلانی است. مگر خودم آدم نیستم؟ دخترها دورت حلقه میزنند و با چشمهایشان میخواهند قورتت بدهند. تو هم خوشخوشانت میشود. من در کنج آشپزخانه کباب کوبیده را روی دیس پلو میگذارم. گوجهفرنگی دورش میچینم، دامن کلوش میپوشم، کمر چرمی میبندم، تا مطمئن شوی با سیلوانا مانگانو ازدواج کردهای.» این افسردگی بعد از جدایی به اوج میرسد: «احساس میکنم مال این دنیا نیستم. از شور و شر مردم سر در نمیآورم.» درحالی که اتحاد بعد از جدایی خوشپوش، آراسته و امیدوار به آینده است. اواخر داستان وقتی دوباره افسانه را میبیند که در کنار دختربچه و مرد تنومندی است درحالی که او تنها و بیمار است و پسرش فقط برای گرفتن پول به دیدنش میرود.
زن دیگری نیز در داستان حضوری کمرنگ دارد: پریوش نیازی، دوست شبهای دلتنگی. زنی رها با کلاژهای هنری و لباسهای کولیوار و رنگهای تند که مهاجرت میکند. انگشتر نقرهای او را که شکل جمجمه است، آخر داستان در دست پسر پرویز اتحاد میبینیم.
غزاله علیزاده با ریزبینی در جزییات و ظرافت زنانهای که دارد نه تنها در ساخت شخصیتها بلکه در فضاسازی داستان نیز خوب عمل کرده. او فضای هنری اوایل انقلاب را با جوانانی که کفشهایشان پاشنه خواب است، ریشهای گسترده و انبوه دارند و خمیازهکشان در تالار رودکی قدم میزنند و زنانی با روسریهای تیرهرنگ نشان میدهد و زیر لب غر میزند: «آه! چقدر نگاهها خالی است.» چند دهه بعد درباره فضای هنری مینویسد: «روسری زنان نیمی از پیشانی را میپوشاند. لبخند بر لب و پیروزمند میآمدند؛ ماتیک هم رنگ لب و سایه محو پشت پلک در پرتو مهتابی اتاقک بازرسی به دید نیامده بود... بوی عرق و عطرهای ارزان تبخیر میشد و موج موج رو به سقف میریخت.»
تصاویری که از روزهای انقلاب و اشغال سفارت امریکا میسازد نیز در عین کوتاهی، درخشان است: «از بلندگویی پشت یک وانت شعار پخش میشد. انبوه مردان در صفی عریض مشتهای گرهکرده را بالا میبردند. پیش از پایان واژه آخر، امواج شعار میلغزید به قلمرو زنهای برافروخته. گامهای سرشار از شور زندگی را بر زمین میکوبیدند و چون گدازههای آتش سراسیمه پیش میرفتند. نفیرهای نازک تنگاتنگ تنیده را رو به آسمان میفرستادند، کاغذهای کیک، طلقهای چیپس و پفک را زیر قدمها لهمیکردند. بیدرنگ خروش مردان اوج میگرفت.»
علیزاده از دیالوگ برای پیش بردن داستان، شخصیت و فضاسازی خوب استفاده کرده؛ دیالوگ طولانی قیام ملی سی تیر و مصدق یا نظرات اتحاد پیرامون آثار هنری و نمایشها گواه این ادعاست.
طبیعت نیز برای نشان دادن موقعیت در داستان حضور دارد. جایی بین دو دیالوگ که نشانه کمسوادی اتحاد در مقابل افسانه است، میخوانیم: «سه چهار گنجشک روی چمن نشستند، جیکجیک کنان پرپری زدند، جا عوض کردند.» انگار طعنهای باشد به عوض شدن جای اتحاد به عنوان یک روشنفکر و افسانه. یا جایی نویسنده التهاب روزهای انقلاب را با طبیعت درهم میآمیزد: «مشت را بالا برد؛ در برابر شاخههای یک درخت بید فریاد کشید: زندانی سیاسی... چشم او به سردر خانهای قدیمی افتاد. شاه را وارونه نوشته بودند. نوک «ه» دم انجیر را به یاد میآورد. «الف» واژگون در دانههای تگری سیمان محو میشد.»
زبان علیزاده در «تالارها» موزون و قوی است. در کنار لحن شاعرانه، علیزاده از آرایه تضمین به کرات استفاده کرده است: تضمین به شعر حافظ: «شد آنکه اهل نظر بر کناره میرفتند/ هزار گونه سخن بر دهان و لب خاموش» یا «الا ای آهوی وحشی کجایی؟»، شعر فروغ: «به چمنزار بیا...» و اخوان: «دیدی دلا که یار نیامد...». علاقه او به ادبیات کهن نیز با استفاده از تمثیل در داستان «تالارها» نمود پیدا کرده: «شیر هم شیر بود گرچه به زنجیر بود/ نبرد بند و قلاده شرف شیر ژیان» (فرخی سیستانی).
غزاله علیزاده سال 1327 به دنیا آمد و کار ادبی خود را از دهه چهل آغاز کرد. او سال 1375 در جنگلهای جواهرده به زندگی خود پایان داد. داستان کوتاه «تالارها» در مجموعه داستانی به همین نام در سال 1382 منتشر شد.
-
يکشنبه ۱۸ ارديبهشت ۱۴۰۱ - ۱۴:۰۷:۰۸
-
۴۱ بازديد
-
آخرین خبر مقاله
-
نسیم گیلان
لینک کوتاه:
https://www.nasimegilan.ir/Fa/News/327742/