قند پارسی/ حکایتی از لقمان حکیم
فرهنگي
بزرگنمايي:
نسیم گیلان - آخرین خبر / روزی لقمان در کنار چشمهای نشسته بود. مردی که از آنجا میگذشت از لقمان پرسید:" چند ساعت دیگر به ده بعدی خواهم رسید؟"
لقمان گفت: "راه برو."
آن مرد پنداشت که لقمان نشنیده است. دوباره سوال کرد:" مگر نشنیدی؟ پرسیدم چند ساعت دیگر به ده بعدی خواهم رسید؟"
لقمان گفت: "راه برو."
آن مرد پنداشت که لقمان دیوانه است و رفتن را پیشه کرد. زمانی که چند قدمی راه رفته بود، لقمان به بانگ بلند گفت:" ای مرد، یک ساعت دیگر بدان ده خواهی رسید."
مرد گفت:" چرا اول نگفتی؟"
لقمان گفت: "چون راه رفتن تو را ندیده بودم، نمیدانستم تند میروی یا کُند. حال که دیدم دانستم که تو یک ساعت دیگر به ده خواهی رسید."
-
شنبه ۲۷ شهريور ۱۴۰۰ - ۰۹:۵۳:۲۷
-
۴۶ بازديد
-
آخرین خبر مقاله
-
نسیم گیلان
لینک کوتاه:
https://www.nasimegilan.ir/Fa/News/297312/